داستان نوجوان | راه و رسم پهلوانی
  • کد مطالب: ۱۶۱۱۰۶
  • /
  • ۱۸ ارديبهشت‌ماه ۱۴۰۲ / ۱۲:۰۷

داستان نوجوان | راه و رسم پهلوانی

بابابزرگ، پهلوان اول محله است. نه اینکه فکر کنید چون بابابزرگ من است دارم تعریفش را می‌کنم.

بهاره قانع نیا - بابابزرگ، پهلوان اول محله است. نه اینکه فکر کنید چون بابابزرگ من است دارم تعریفش را می‌کنم یا چون ‌موها و ریش‌هایش دیگر مثل قاب عکس بالای طاق سیاه نیست نمی‌تواند پهلوان اول محله باشد، کشتی بگیرد و پشت حریف را به خاک بزند.

باور کنید هنوز هم وقتی پا به زورخانه می‌گذارد، همه به احترامش یاعلی(ع) می‌گویند و زنگ زورخانه را به صدا در‌می‌آورند.
من هم دوست دارم مثل بابابزرگ شوم. وقتی که بزرگ‌تر شدم و قد و بالایم بلندتر شد، می‌روم سراغ کشتی، سراغ زورخانه و ورزش‌های پهلوانی.

البته بابابزرگ همیشه می‌گوید: اولین و بزرگ‌ترین پهلوان عالم مولا علی(ع) است و ما در ورزش‌های پهلوانی و زورخانه‌ای تمرین می‌کنیم مانند مولا علی(ع) جوانمرد و بزرگ‌منش باشیم.

دیروز از بابابزرگ پرسیدم: «چه‌طور می‌توانم مانند شما پهلوان بشوم؟»
بابابزرگ خندید ‌و گفت: «هر وقت اخلاق خوب و روحیه‌ی جوانمردی‌ات سر زبان‌ها افتاد، آن وقت همه تو را به پهلوانی می‌شناسند.»

کمی گیج شده بودم. نه این‌که ندانم تعریف جوانمردی چیست اما بین اینکه چه کارهایی را باید انجام بدهم یا چه کارهایی را نباید انجام بدهم مانده بودم.

بابابزرگ که سردرگمی‌ام را دید، با مهربانی گفت: «می‌دانی پسرم؟ پهلوان بودن در قدرت بدنی خلاصه نمی‌شود، بلکه سجایای اخلاقی و صفات نیک انسانی نیز لازمه‌ی کار است. پس اگر می‌خواهی پهلوان بزرگی شوی، بهتر است اول در این راه آرامش و قوت قلب داشته باشی تا روح و جسمت به ایمان و توکل برسد.

در مرحله‌ی بعد، خوب است شکرگزار باشی و قدر نعمت‌هایی را که خدا نصیبت کرده است بدانی. مرحله‌ی سوم آمادگی جسمانی و حرکتی است. یک پهلوان باید همیشه به فکر سلامتی‌اش باشد. چالاک، چابک و زورمند باشد.»

از این بهتر نمی‌شد! با حساب این سه مرحله، می‌توانستم خیلی سریع مثل بابابزرگ پهلوان سرشناسی بشوم.

خوشحال بودم‌ که بابا بزرگ ادامه داد: «مرحله‌ی چهارم داشتن زبان خوش است و سنجیده و بجا سخن گفتن. مرحله‌ی پنجم، شجاعت و دلیری است و ششم داشتن خرد و دانش است. پس حواست باشد که درس‌هایت را خوب و دقیق بخوانی.»

لبخندی زدم و گفتم: «چشم باباجان. من سعی می‌کنم همه‌ی این ۶ مرحله‌ای را که شما گفتید، دقیق رعایت کنم تا یک پهلوان بزرگ بشوم.»

بابابزرگ خیلی جدی گفت: کار بسیار خوبی می‌کنی، اما ۶ مرحله‌ی دیگر هم هست که اگر آن‌ها را سرلوحه‌ی کارهایت قرار بدهی، شِکر در شکر می‌شود.»

چشم‌هایم گرد شدند. با تعجب پرسیدم: «یعنی ۶ مرحله‌ی دیگر هم مانده؟!» بابابزرگ سری تکان داد و گفت: «صبر، علم به امور، تلاش همیشگی، اخلاق خوب، پرهیز از گناه و پایبندی به عهد.»

مراحل یکی‌یکی داشتند سخت و سخت‌تر می‌شدند، درست شبیه به یک بازی فکری پیچیده با مراحل دشوار. مانده بودم می‌توانم قدم در این راه بگذارم یا نه!

بابابزرگ مانند همه‌ی وقت‌هایی که دستم را می‌گرفت و از ناتوانی نجاتم می‌داد، با محبت نگاهم‌کرد و‌ گفت: «نترس باباجان، یک یاعلی(ع) بلند بگو و از مولا بخواه کمکت کند.

همین اول راه، در دلت نیت کن که جوانمردی شیوه‌ی زندگی‌ات شود و هرکجا که بودی، بهترین نسخه از خودت را ارائه بدهی. یک دانش‌آموز نمونه در مدرسه‌ات باشی، یک بچه خوب برای پدر و مادرت، یک رفیق خوب برای دوستانت و البته یک نوه‌ی خوب برای پدربزرگت!»

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.